loading...
بهترین وبلاگ تفریحی ایرانیان
آخرین ارسال های انجمن
حسین غلامی بازدید : 520 سه شنبه 07 آذر 1391 نظرات (0)

http://s2.picofile.com/file/7566887311/halo.jpg

 

۱- اعتراف می کنم منتظر یه تماس مهم بودم از طرفی نمازم داشت قضا می شد ،شروع کردم به نماز خوندن آخرای نماز تلفن زنگ خورد منم تند تند نمازم و تموم کردم و گوشیو برداشتم فکر کنین به جای الو بلند گفتم الله اکبر طرفی که اونور خط بود مونده بود چی بگه خودمم از خنده نمی تونستم حرف بزنم

 

 

۲- یه بار که سوار تاکسی شده بودم درست کنار در سمت راست نشسته بودم و مسافر بغل دستیم میخواست پیاده بشه ، منم پیاده شدم که اون بتونه پیاده بشه ، بدشم بدون توجه به این که کسی کنارمه دوباره سوار شدم ، چون یه خورده هم تو فکر بودم دیگه زیاد به اطرافم نگاه نمیکردم، خواستم درو ببندم که دیدم در بسته نمیشه بازم بدون اینکه نگاه کنم دوباره درو بستم که دوباره بسته نشد برای بار سوم که عصبانی شدم خیلی محکم درو بستم که این دفعه بسته شد!!! به در که نگاه کردم دیدم یه پیرمرده که داره هاج و واج به من نگا میکنه! نگو هی میخواسته سوار بشه من نمیزاشتم سوار بشه!!!!

 

۳- اعتراف می کنم وقتی مترو تازه راه افتاده بود و نمیدونستم چجوری باید سوارشم بلیطو صاف بردم دادم دست مامور مترو گفتم یه نفر! اون بنده خدا هم چیزی نگفت واسم زد در باز شد منم به سرعت رفتم تو.

 

۴- با یکی از دوستام بیرون بودم شب بود همه جا خلوت و جایی هم که بودیم چند تا بانک داشت . خیلی جدی به دوستم گفتم می خوای یکی از این بانک ها رو بزنیم این بد بختم جدی گرفت گفت نه عزیزم من دزدی نمیکنم .منم گفتم اشکال نداره خودم تنهایی میزنم بعد رفتم با لگد زدم به دیوار بانک بهش گفتم دیدی بانکو زدم بعد این بدبخت داشت ۱ ساعت میخندید

 

۵- هفته قبل انچنان بلایی به سرم اومد که نگین و نپرسین! رفته بودم خرید خونه رو بعد از گذاشتن بچه ها دم در مدرسه پیاده کرده بودم،خلاصه ماشین رو تو پارکینگ گذاشتم و سوت سوت زنان همه چیز رو تو اسانسور گذاشتم و اومدم تو و زدم اسانسرو رو که یکهو…وییییییژ!یه سوسک اندازه کلاغ(!)تو آسانسور به پرواز دراومد!حالا من داشتم جییییغ میزدم و بالا پایین میپریدم رو میوه ها و شیر و…(مگه میرسیدم بالا؟!!)خلاصه رسید به طبقه مون من همین طور که جیغ میزدم و بالا پایین میپریدم و لباسهامو تکون میدادم عین دیوونه ها اومدم بیرون و در اسانسور رو بستم و بعد دودیدم تو خونه!اینقدر حالم خراااب بود که نگین!
۵دقیقه نشد که همسایه مون زنگ خونه رو زد و با تعجب کیسه موز لهیده و شیر پاره شده رو تو دستش گرفته بود و در اسانسور رو هم باز کرده بود که اینها مال شماست؟

 

۶- من ۵ یا ۶ سالم بود عاشق پسر همسایمون شده بودم که اون موقع ۲۵ یا ۲۷ سالش بود تو نیرو دریایی کار میکرد لباس سفید میپوشید که منم عاشق تیپ و قیافش شده بودم اون هر وقت منو میدید به چشم یه خواهر کوچکتر یا یه بچه خیلی تحویلم میگرفت برام خوراکی میخرید منم به بهونه ی خواهر زادش هر روز خونشون بودم و همیشه خودمو تو یه لباس عروس با تور های بلند تصور میکردم اونم با همون لباس دریاییش در کنار خودم به عنوان شوهر میدیدم شبها خواب بله برونمو میدیدم
کسی تو خونه ی ما جرات نداشت در مورد اون حرف بدی بزنه
تو ۶ سالگی شکست عشقی خوردم وقتی که خبر ازدواجشو شنیدم دیگه خونشون نرفتم یکبار با نامزدش بود منو دید کلی تحویلم گرفت به نامزدش منو معرفی کرد هیچ وقت یادم نمیره یه چشم غره ایی براش رفتم محلشم ندادم
هنوز هنوزه یاد اون موقع میفتم از خندم میگیره خدا رو شکر میکنم که عقل رسید اون موقع از دوست داشتنم بهش چیزی نگفتم.

 

۷- یادمه اولین بار که رفتم بانک برای چک پاس کردن سعی کرده بودم که همه جوانب رو در نظر بگیرم.شناسنامه و کارت ملی و گواهینامه و …. برده بودم و همچنین از این و اون سوال کرده بودم که باید چکار کنم.
یادمه اون روز بانک هم خیلی شلوغ بود.نوبت من که شد چکو دادم به یارو که برام نقدش کنه.بعد گفت کارت شناسایی،که منم دادمش.بعد گفت آقا چرا چکتو پشت نویسی نکردی؟؟
منم که منظورشو نمیفهمیدم گفتم یعنی چکار کنم؟
اونم گفت مشخصاتتو پشتش بنویس.منم تو اون شلوغی ازش گرفتم تا بنویسم.البته برگ چک تا شده بود و منم همونطوری ازش گرفتم و نگاهی به اون قسمت تا شدش نکردم .عینا اینطوری نوشتم:
نام: علی رضا
نام خانوادگی:غفاری
تاریخ تولد:۱۹/۷/۶۹
.
.
.
.
بعد با خیال راحت دادم به یارو
یکدفعه برگشت بهم گفت اینا چیه نوشتی؟این طرف چک جای عنوان و نام و نام خانوادگی هست شما باید فقط اینارو پر میکردی
بعد یه یارویی از پشت سرم به مسئول بانک گفت مگه چطوری نوشته؟میشه ببینم؟اون نامرد هم برگ چک رو گرفت بالا…تا ته صف همه خندیدن

 

۸- دوران دانشجویی یه استادی داشتیم حدودای ۹۰ سالو داشت.بنده  خدا یه کوچولو آلزایمرم داشت.تعریفشو شنیده بودیم که کلا از مرحله پرته واسه همین با بچه های کلاس هماهنگ کردیم که اذیتش کنیم روز اول کلاس.
از اونجایی که تا چند هفته اول ترم، از لیست اسامی خبری نیس این طفل معصوم اومد سرکلاس و شروع کرد دونه دونه اسامی رو پرسیدن ماهم خودمونو اینجوری معرفی کردیم:
محمد رضا گلزار
هدیه تهرانی
مهناز افشار
شهاب حسینی
……
اونم تند تند مینوشت و به به چه چه میکرد! تازه یکی از بچه ها که خودشو امین حیایی معرفی کرده بود و سروصدا میکرد از کلاس انداخت بیرون!:دی
چند هفته بعد که لیست اسامی واقعی دستش رسید خیلی شاکی رفت دفتر اساتید که لیست منو اشتباه دادید بچه های من اینا نیستن!!!! حالا دیگه تا تهشو برید وقتی که فهمید کلا سرکار بود نیشخند
البته مجبور شدیم ترم بعدش این درسو پاس کنیم گریه

 

 

۹- یه بار تو هواپیما داشتم به یه مسافر خارجی سرویس غذای گرم میدادم به جای اینکه بهش بگم would you like chicken بهش گفتم are you chicken؟؟

 

۱۰- پلیس اومده بود تو خیابون عفیف آباد شیراز و به ماشین هایی که خلاف پارک کرده بودند تو بلندگو با لهن تند تذکر میداد.
پیکان ……پیکان……پیکـان….حیف گواهینامه که به تو دادن…….!!!
پراید ……پرایـد……راننده ی پراید…..زودتر حرکت کن……کدوم آموزشگاه گواهینامه گرفتی؟
راننده ی مینی بوس ……اینجا جای پارک کردنه؟
و……
و……
تا اینکه رسید به یه مرسدس خوشگل…..!
تن صدا را پایین آورد و با لهن خیـلی مهربون گفت:
مرسدس تو دیگه چرا؟ …! ؟

 

 

۱۱- یه بار عجله داشتم منتظر تاکسی بودم بعدم به هر تاکسی میگفتم توحید چپ چپ نگام میکرد و میخندید و رد میشد بعدم هی میدیدم تاکسیا بقیه رو که مسیرشون مثل منه رو سوار میکنه همه ام منومیبینن و میخندن بعد یه ربع آخر سر یه تاکسیه وایساد گفت خانم مسیرتون کجاست؟ گفتم توحید بعد گفت مگه اینجا میدون توحید نیست؟

 

۱۲- اعتراف میکنم سال ۷۴ کلاس سوم دبیرستان بودم اون موقع یه واکمن داشتم که نوار کاست میخورد هر روز با خودم میبردم سرکلاس باهندزفری اهنگ گوش میدادم اونو میذاشتم توی جیب کاپشنم و سیمای هندزفریشو از کنار یقه کاپشنم میاوردم بالا ؛ طوری که دیده نشه یه روز سر کلاس فلسفه که سخت ترین و خشکترین کلاس بود اهنگ گوش میدادم معلمون هم اقای جعفری بسیارخشک بود بطوریکه کسی جرات نداشت حتی کتابش رو ورق بزنه یه هو دیدم اقای جعفری داره با نگاش دنبال یه جیزی توی کلاس میگرده من روب گو که سیم هندزفری ازواکمن جدا شده بود و صدای اهنگ توی کلاس پخش میشد حالا همه اهنگ میشنیدن غیر خودم منم فکر میکردم میخواد بره اهنگ بعدی که صداش نمیاد که یه هو با لگد دوستم فهمیدم چی شده سریع  واکمن رو خاموش کردم و غاعله ختم به خیرشد ولی اقای جعفری تا دوهفته دیگه سرکلاسمون نمیومد

 

 

۱۳- ظهر یه روز جمعه منو و شوهرم با خونواده پدرشوهرم رفتیم پیک نیک شوهرم و پدرشوهرم جلو ماشین نشسته بودن و من و مادرشوهرو خواهرشوهرم عقب مادرشوهرم با صلوات شمارش داشت نذر صلواتشو ادا میکرد . ضبط ماشین هم با صدای تقریبا بلندی روشن بود . یهو زد و یه آهنگ قدیمی خیلی ناب و قشنگ اومد یهو مادر شوهرم وسط صلواتاش شروع کرد با صدای ملایم به همراهی با خواننده . منو خواهرشوهرم زدیم زیر خنده مادر شوهرمم که متوجه سوتیش شده بود کلی با ما خندید.

 

 

۱۴- من کارم بانکیه یه سری یه مشتری اومد که قبضشو پرداخت کنه پولو با قبضه بهم داد.من مبلغ قبضه رو نیگاه کردم گفتم آقا پول قبضتون اینقدر میشه!اونم هی میگفت باشه منم میگفتم آقا پول قبضتون اینقدر میشه یعنی که پولتون رو بدید بیچاره بعد ۵ دقیقه گفت خانم من پولم رو دادم بعد نگاه کردم دیدم بنده خدا پولشو داده.دیگه روم نمیشد سرم رو بگیرم بالا….!

 

 

۱۵- اعتراف میکنم بچه که بودم بعضی وقتها میرفتم سراغ شلوار بابام و از جیبش پول در میاوردم .
یه بار که بابام خوابیده بود و شلوارش هم بالا سرش بود سینه خیز رفتم سراغ شلوارش.
وقتی به شلوار رسیدم دستمو کردم تو جیبش و داشتم دنبال پول میگشتم که بابام بیدار شد و منم که هول شده بودم خودمو زدم به خواب.
بابام تا منو دید گفت:صادق اینجا چه کار میکنی.
منم با صداییی خواب الود گفتم نمیدونم اینجا خوابم برده بود.ولی یادم رفته بود دستمو از تو جیب شلوارش دربیارم ود همینکه بابام شلوارشو کشید دست من همراه با یه اسکناس ۲۰۰ تومنی از توجیب بابام دراومد و….

 

 

۱۶- اعتراف می کنم یه بار داداشم که بچه بود خیلی اذیت کرد و من بهش چند تا قرص خواب دادم حالش بد شد بردنش بیمارستان ولی به خیر گذشت.البته خودم ۷سالم بود.

 

۱۷- پنج سال پیش داشتم صبح زود میرفتم پیاده روى ،سر کوچه یه ماشین جدید دیدم که تا حالا ندیده بودم (اولین c5 هایی که در اومده بود)گفتم ببینم توش چه شکلیه !خلاصه کله ام رو بردم تو شیشه دودى ماشین و داشتم واسه خودم صفا میکردم که یکهو دیدم یه صورت از اون ور شیشه داره رخ به رخ و هاج و واج نگاهم میکنه!!!عین ابله ها تا سر چها راه بعدى از هولم دویدم!!!
از اون بدتر که ماشین مال ارشیتکت خونه تازه تخریب شده ى سر کوچه بود که هر روز از ۶ صبح تا۶ بعد از ظهر سر کوچه وایستاده بود و هر بار که میدیدمش مجبور بودم یادم بیفته چه دسته گلى به اب داده بودم!!
چه میدونستم ساعت شیش صبح کسى تو ماشینه! خنثی

 

۱۸- اعتراف می کنم وقتی دبستان میرفتم از سازمان بهداشت اومدن مدرسمون و ظرفهای کوچیکی جهت مدفوع بهمون دادن که تا فرداش یا پس فرداش بیاریم مدرسه و تحویل بدیم.
خلللللللللللاصه نشون به اون نشون که اقا شب دیدم که این ظرفه خیلی ضایع بو میده بده اینجوری تحویل بدم! رفتم ادکلن مامانم و ورداشتمو روش خالی کردم و فرداشم به مدرسه تحویل دادم. ولی خودمونیما وقتی درشو باز کردن چه حالی کردن!

 

۱۹- یادمه یه بار ۱۵سال پیش وقتی ۷ سالم بود یه پیر مردی تو کوچمون بود که علاقه ی زیادی به شوت کردن زباله های کوچه به کنار راه داشت.
یه بار یه کارتن روپر از سنگ های بزرگ کردم گذاشتم وسط کوچه بنده خدا اومد شوتش کرد پاش مو ورداشت افتاد زمین.

 

 

۲۰- این خاطره مال یکی از دوستای صمیمه: یه بار که شب تو درمانگاه پزشک کشیک بودم،حوصله ام سر رفت.با بچه ها قرار گذاشتیم کمی بخندیم.تو اتاق پزشکان ریس درمانگاه راحت خوابیده بود.با نخ بخیه روپوشش که توتنش بودو دوختم به تشک تخت بعد آروم اومدم بیرون دروبستم.

ده ثانیه بعد با باسر رفتم تو اتاق (طوری در کوبیدم که خود ترسیدم) و فریاد زدم آتــیــش. هیچی دیگه بقیه اشم معلومه!!!!!!!!!!

 

۲۱- اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم انگشت دستم زخم شده بود و داشت خون میومد من تو کوچه مدرسه ایستاده بودم و داشتم گریه می کردم یک پسر جوون بهم گفت چیه کوچولو چرا گریه می کنی یه جوری که دلش برام بسوزه گفتم نیگا انگشتم اوخ شده . اونم یه جوری که انگار خیلی دلش باسم سوخته نگام کرد و گفت رفتی خونه انگشتت رو بکن تو یک ظرف آبلیمو نمک دستت خوب میشه منم رفتم خونه با اعتماد به نفس کامل انگشتم رو کردم تو ظرف آب لیمو نمک و جیغم تا هفت تا خونه اونور تر رفت …

 

۲۲- بچه که بودیم یه زنبور مرده افتاده بود رو زمین منم برداشتم چسبوندم به صورت بچه همسایمون ،بچه بیچاره گریه کنان رفت خونشون .بعدها فهمیدم زنبوره جون داشته نیشش زده

 

۲۳- من ۲۵ سن داشتم شنا بلد نبودم یه روز با اسرار بچه ها رفتیم استخر منم طناب وسط استخرو گرفته بودم و میچرخیدم با خودم گفتم برم تو یه متری حال کنیم. رفتم که یه دفعه پام لیز خورد رفتم زیر آب . حالا داد میزدم کمک کمک بچه ها از خنده مارپیچ میرفتن.یکشون گفت خوب بلند شو واستا تازه فهمیدم قدم ۱۸۰ده تو یه متری میخواستم غرق شم نیشخند .از خجالت روم نمیشد برم بیرون

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
آدرس جدید : http://shahinshahr.rozblog.com -- این وبلاگ از ۲۱ مرداد ۱۳۹۰ فعالیت خود را آغاز کرده است. هدف از راه اندازی اين وبلاگ تنها بوجود آوردن محيطي تفريحي و شاد براي بازديد کنندگان عزيز در دنياي مجازي است | در اين وبلاگ مي توانيد جديدترين عکس ها با موضوعات مختلف | اس ام اس | دانلود نرم افزار هاي کاربردي |دانلود کليپ | مطالب جالب و زيبا رو مشاهد کنيد .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدام یک از موارد زیر را بیشتر دوست دارید که در وبلاگ قرار دهم ؟
    جنسیت شما چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 545
  • افراد آنلاین : 15
  • تعداد اعضا : 2157
  • آی پی امروز : 280
  • آی پی دیروز : 395
  • بازدید امروز : 1,209
  • باردید دیروز : 2,167
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 14,301
  • بازدید ماه : 33,535
  • بازدید سال : 98,245
  • بازدید کلی : 4,500,352