ای گل خوشبوی من! دیدی چه خوش رفتی ز دست ؟
دیدی آن یادی که با من زاده شد ، بی من گریخت ؟
دیدی آن تیری که من پَر دادمش ، بر سنگ خورد ؟
دیدی آن جامی که من پُر کردمش ، بر خاک ریخت ؟
لاله ی لبخند من پرپر شد و بر باد رفت
شعله ی امید من خاکستر نسیان گرفت
مشت می کوبد به دل اندوه بی پایان من
یاد باد آن شب که چون بازآمدی ؟ پایان گرفت
امشب آن آیینه ام بر سنگ حسرت کوفته
غیر در هر پاره ام تصویر نیست
عکس غمناک تو در جام شرب افتاده است
پیش چشمانم جز این آیینه ی دلگیر نیست
آسمان ، تار است و در من گریه های زار زار
بی تو تنهایم ولی تنها نمی خواهم تو را
ای امید دل ، شبت آبستن خورشید باد
من چو خود ، زندانی شب ها نمی خواهم تو را
شاد باشی هر کجا هستی ، که دور از چشم تو
نقش دلبند ترا در اشک می جویم هنوز
چشم غمگین تورا در خواب می بوسم مدام
عطر گیسوی تورا ... از باد می بویم هنوز ...